انباری

 

 

 

I KEEP MY EYE ON YOU

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

عشق از نظر دخترا چیه؟
لطفا نظر بدید می خوایم یه نتیجه گیری بکنیم!

 

 

درسرای ما زمزمه ای درکوچه ما آوازی نیست
شب گلدان پنجره ما را ربوده است
پرده ما دروحشت نوسان خشکیده است
اینجا ای همه لب ها لبخندی ابهام جان را پهنا می دهد
پرتو فانوس ما در نیمه راه میان ما و شب هستی مرده است
 ستون های مهتابی ما را پیچک اندیشه فرو بلعیده است
 اینجا نقش گلیمی و آنجا نرده ای ما را از آستانه ما بدر برده است
ای همه هوشیاران بر چه باغی در نگشودیم که عطر فریبی به تالار نهفته ما نریخت ؟
 ای همه کودکی ها! بر چه سبزهای ندویدیم که شبنم اندوهی برمانفشاند
غبار آلوده راهی از فسانه به خورشیدیم
ای همه خستگان در کجا شهپر ما از سبکبالی پروانه نشان خواهد گرفت ؟
ستاره زهره از چاه افق برآمد
 کنار نرده مهتابی ما کودکی بر پرتگاه وزش ها می گرید
 در چه دیاری ایا اشک ما در مرز دیگر مهتابی خواهد چکید ؟
ای همه همسایه ها در خورشیدی دیگر خورشیدی دیگر

میدونید بعضی وقت ها متونیم با خدا درست و حسابی حرف بزنیم

نه تا حالا فکر کردی که حتماً خدا باورمون داره

نه میتونی فکر کنی

میتونی فکر کنی خدا به تو هم قلب داده تا تو هم حس داشته باشی

خدا

من نوکرتم که به من حس غریبت رو دادی

دوست دارم که منو دوست داری

یه روز به خدا گفتم که خدا کاش میشد که من همه چیز رو درست انجام بدم

یعنی میشد خدا من هر کاری رو میکنم تو اون موفق بشم

ولی نه فکر میکنم اگر میشد این طوری اون وقت دیگه دنیایی مثل الان نبود

دیگه نه امتحان و نه آزمایش

اون وقت حتماً دیونه میشدید

ولی خدا جون مرسی که به من این قدر قدرت و توانایی دادی که من این کاری که تونستم انجام بدم و موفق باشم و بتونم به هدف هام برسم

تو رو به همون بزرگی ات همه رو به آرزوهاشون برسون

 

 

الهی امین

 

 

 

 X: I LOVE HIM :X

 

 

 

 

 

 

از خدا خواستم دلی بدهد که به هر دلی نگویم تو رو میخواهم

ولی انگار خدا خواست اول امتحان کند که من شایستگی اون دل را دارم

هنوز از این آرزو بیرون نیامده بودم که دیدم دلم میخاد با همه دل ها حرف بزند

به سخن خودم رسیدم که در حال امتحانم

ولی نه

میشود امتحان را خوب داد

به دل گفتم: یا میتوانیم و قبول میشویم و یا رد خواهیم شد و بیچاره

دل قبول کرد و قبول شدم

ولی کاش رد میشدم تا بدونم دل از قبول شدن به خود بغض نگیر

این دل به خاطر یک نفر قبول شد

انگار به دل خودم هم دروغ گفتم

اون یک نفر هنوز نمیدونه که من قبول شدم

بهش خدا میگه

خداوند متعال دنیا را بر هشت حلقه آفرید

هفت حله رنگی و یک حلقه بی رنگ

عجیب بود

همه بزرگان دنیا دور هم جمع شدند تا ببیند علت بی زنگ بودن این حلقه چیه؟

ساعت ها تبدیل شد به روزها

روز ها تبدیل شد به ماه ها

و ماه ها تبدیل شدن به سال

ولی نه اسمی برای اون حلقه بی رنگ یافتند و نه رنگی

همه بی خیال شدند

رفت پی کار و زندگی خودشون

و اون حلقه بی رنگ موند همچنان بی رنگ و بی نام

حلقه های نام هایی مختلفن با رنگ هایی قشنگ داشتند

حلقه سبز به نام مردانگی

حلقه قرمز به نام غیرت

حلقه آبی به نام هدف

حلقه زرد به نام امید

حلقه سفید به نام محبت

حلقه سیاه به نام کدورت

حلقه صورتی به نام شرف

و حلقه به رنگ هم چنان ماند

سال ها و قرن ها گذشت

عاقیت فرشته ها فهمیدن که حلقه ها با نام این حلقه بی رنگ کامل میشود

عشق گذاشتند انرا

رنگش به هر رنگی که خودش در آید

این بود عشق پدید آمد

از هفت رنگ گذشت و به هر رنگ شبیه امد

عشق همچنان حلقه بی رنگ موند در صورتی که هم رنگ ها را داشت